01/10/10
خدایا من میدونم تو هیچ آدمی رو بیدلیل وارد زندگی کسی نمیکنی. میدونم حتی کسی که توی تاکسی کنار آدم میشینه هم یه آدم تصادفی نیست. توی نمیدونم کدوم وبلاگ یکی نوشته بود روزگار آدمایی که رفتن رو یه روزی دوباره در مسیرت قرار میده. ولی خدایا، من نمیدونستم، یعنی حتی فکرشم نمیکردم اینطوری دوباره با این آدم روبهرو شم. اینطوری که انقدر به هم بریزم. انقدر به هم بریزم که ندونم باید چیکار کنم و راستش حالا هم نمیدونم چرا اومدم اینجا، توی این وبلاگ و دارم چیکار میکنم. تقریباً یه ساعت پیش به اسمش برخوردم و بیاهمیت رد شدم. دوباره چشمم بهش خورد و عه. عه عه. این! خودشه که. با چیزایی که دیدم و خوندم، وای، انگار با پتک زدن تو سرم. خدایا هیچکس به این خوبی نمیتونست یه سطل آب یخ بریزه روم. هیچکس نمیتونست به این خوبی منو بنشونه سر جام و عمق فاجعه رو نشونم بده. اصلاً انگار من با این آدم آشنا شدم صرفاً برای اینکه یه مدت بعد، وقتی از آخرین ارتباطمون کلی میگذره، من اینطور بهش بربخورم و باعث بشه از خودم، از وضعیتم و از کارام حالم بههم بخوره. نمیدونم خدایا ولی من الآن خیلی حالم از خودم بههم میخوره. بعید میدونم تو این برنامهها رو چیده باشی برای اینکه من همچین حسی پیدا کنم. میدونم چرا این کارو کردی و میخواستی من به چی برسم، ولی میبینی؟ من انقدر احمقم که از این ماجراها فقط غم و غصهشو برمیدارم و فرار. ازم ناامید شدی؟ عقلم کجاست که بذارمش سر جاش؟ من خیلی به این تلنگر نیاز داشتم. خیلی خیلی زیاد. خدایا ممنون. ولی آخه قربونت برم، دفعهی بعد اگه خواستی بازم از این چیزا نشونم بدی، تو رو خدا قبلش یه هشدارم بده که چه میدونم، جاده لغزنده است، خطر ریزش کوه، به دستانداز نزدیک میشوید و از این چیزا تا من کمتر شوکه شم. کمتر فرو بریزم. کمتر داغون شم. دستت درد نکنه.
دیشب داشتم به این بیت حافظ فکر میکردم که «دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت / دائماً یکسان نباشد حال دوران، غم مخور». بعد افتادم یاد اون حدیثه که میگه «دنیا دو روز است...» با بقیهش کار ندارم. از اینجا میفهمیم دنیا دو روزه. حافظم که میگه دنیا دو روز به مراد تو نیست. نتیجه؟ کل دو روز دنیا رو گردون قراره اونوری بچرخه. ممنون. خدافظ.
- ۰۱/۱۰/۱۰
من چرا ترسیدم 💀
هعییییی. از این ترسها زیاد دارم