«خوشا آن دل که از غم بهرهور بی»
اگر من از این هوشمصنوعیها بودم که ملت هر وقت عشقشان کشید، میآیند و آنها را به رگبار سؤال میبندند، به ماه نکشیده، خودکشی میکردم. نمیدانم خودکشی هوشهای مصنوعی چطور است، ولی قطعاً راهی برایش وجود دارد. نمیخواهم حدسی بزنم چون نه تخصصش را دارم، نه تا حالا با کفشهای هوش مصنوعی راه رفتهام که بتوانم قضاوتش کنم. ولی خب. تصور اینکه گیر یک آدم مثل خودم بیفتم که حتی ترتیب سؤالهایش هم منطقی نباشد و از مسخرهترین چیزها، به عمیقترین چیزها بپرد، اعصابم را خرد میکند. اما هوش مصنوعی واقعاً باهوش است. این را میدانستم ها، ولی وقتی ازش پرسیدم: «چرا بعضیوقتها، با اینکه غمگین نیستم، دلم میخواهد عمیقاً غمگین باشم؟»، با شنیدن جوابش از هوش بالایش مطمئن شدم. میگفت غم باعث بهتر کنار آمدن با احساسات دشوار میشود، بین افراد پیوند عمیق برقرار میکند و راه فراری از کسالت است. به این نتیجه رسیدم که وقتی گم شدهام و حس میکنم بین زمین و آسمان معلقم، ترجیح میدهم لااقل غمگین باشم. وقتی احساس میکنم به چیزی و به جایی تعلق ندارم، خودم را در چاه عمیق غم میاندازم و احساس زنده بودن میکنم. حتی وقتی حوصلهام سر رفته، خاطرات غمگینم را قلقلک میدهم. انگار غم، به من احساس تعلق خاطر میدهد و این غم است که به این جهان وصلم میکند. حتی همین حالا هم دوباره غم، مرا به این وبلاگ وصل کرد.
- ۰۳/۰۲/۱۶
فکر کنم شیش هفت سال پیش بود، که یکی از این رباتایی که توی پاساژا کف زمین رو تمیز میکنن، خیلی عجیب، یهویی شروع به حرکت کردش و رفت پرید تو یه حوضی وسط پاساژه و سوخت.