وبلاگ، جنایت و احتمال

فراموش نکنید که من خود، یک احتمال هستم.

وبلاگ، جنایت و احتمال

فراموش نکنید که من خود، یک احتمال هستم.

به سراغ من اگر می‌آیی، دو کیلو انار بیار.

هِنار: مانند انار

آخرین نظرات

یادم تو را فراموش.

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

آدمیزاد را جان به جانش کنید خودخواه است. دوست ندارد از خاطر دیگران محو شود، به محبت عزیزترین‌هایش نیاز دارد و اگر نداشته باشدشان غمگین می‌شود. اصلاً تا به حال به مرگ آدم‌ها فکر کرده‌اید؟ اطرافیانشان میان گریه‌ها برای خودشان عزاداری می‌کنند. برای خودشان که دیگر اسمشان را با یک صدای خاص نخواهند شنید. برای خودشان که قرار است دلتنگ بشوند. برای خودشان که از این به بعد باید در دنیایی زندگی کنند که نفس‌های عزیزی را کم دارد. 

آدمیزاد خودخواه است. یکی از چیزهایی که خودخواهی‌اش را قلقلک می‌دهد، آلزایمر است. دقت کرده‌اید؟ اطرافیان کسی که فراموشی دارد، ناراحت‌تر از کسانی هستند که عزیزشان با دردهای جسمی دست‌وپنجه نرم می‌کند. من که سررشته‌ای ندارم، اما بعید می‌دانم کسی که فراموشی دارد، اذیت شود -لااقل نه به‌اندازه‌ی یک بیمار شدید جسمی. 

او فقط در زمان سفر کرده. سال‌های زیسته‌اش را یکی‌یکی دوباره زندگی می‌کند. صبح‌ها می‌رود به سال‌های کودکی بچه‌هایش، بچه‌هایی که حالا هر کدام بچه‌ها و نوه‌ها دارند. عصرها مادرش زنده است و شب‌ها برایتان از خاطره‌ی سی سال پیش می‌گوید که روز گذشته تجربه‌شان کرده. او آرام است. فقط باید جایی برود اما نمی‌داند کجا. باید کاری بکند اما نمی‌داند چه‌کار. بایدی هست، اما نمی‌داند.

آدمیزاد خودخواه است. فراموش‌شدن درد دارد. درد دارد امروز عزیزت کنارت معذب باشد چون در نظرش غریبه‌ای. درد دارد فردا سراغت را از خودت بگیرد. بداند آدمی با مشخصات تو وجود دارد و او بسیار دوستش می‌دارد، اما چهره‌ات برایش هفت‌پشت غریبه باشد. او از بند زمان رها شده و درد دارد ببینی کنار همید، اما در یک دنیا زندگی نمی‌کنید. 

تعامل با کسی که فراموشی دارد، آسان‌تر از تعامل با اطرافیانش است. در مقابل خود او، شما فقط وقتی می‌گوید «باید بروم گندم‌هایی که درو کردیم را از حیاط جمع کنم» باید با لبخند جواب بدهید «شما همین‌جا استراحت کن. من جمعشان می‌کنم» و بعد بروید توی حیاط، اشک بریزید و روی زمین دنبال گندم‌هایی که وجود ندارند بگردید. 

اما آدمیزاد خودخواه است. شما در مقابل اطرافیانش باید ادای آدم‌های محکم را دربیاورید و دنبال چاره‌ای باشید، که چطور هر روز تکه‌ای از عزیزتان را از دست بدهید و خودخواهی‌تان، ثانیه‌ها را برایتان سخت‌‌تر از چیزی که هست نکند.

  • ۰۲/۰۲/۰۵
  • هِـ ‌‌‌‌‌‌‌‌ـنار

نظرات (۷)

  • هِـ ‌‌‌‌‌‌‌‌ـنار
  • یک روز که نوشتن را یاد گرفتم، اگر مشغول دست‌وپنجه نرم‌کردن با آلزایمر نبودم، این نوشته را ویرایش می‌کنم، مفصل‌تر و گویاتر می‌نویسم و تمام احساسات خودخواهانه‌ی یک آدمیزاد را در آن جا می‌دهم.

    :"""""""""

     

    *کلمه ای برای کامنت یافت نشد*

    پاسخ:
    :)
  • کوریون ‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    شما همین حالا هم نوشتن بلدید. مثلا همان یادداشت فیل که دوست‌ترش داشتم یا آن به درک! که خیلی شسته رفته و تر و تمیز بود یا حتی پاراگراف سوم همین یادداشتِ فراموشی.

    خب که اینطور. پس اینجا یک اسم دیگری هم داشته؟ هم اسم سابق اینجا و هم نام نگارنده توی کامنت ها غیر محفوظ ماند. زور سانسور ستاره هایتان به حقیقت نرسید;) سانسور هیچوقت پیروز نمی شود خانمِ هنار! گس وات؟-**** ***** *** ** **** *** ***** ***** ***** ***** ** ******* *** ***** *** ** ** *** **** حالا من از چیزهایی خبر دارم که تصور میکردید حذفشان کرده اید یاهاها ها و سایر خنده های شیطانی

    خواندن اینجا را دوست دارم؛ خیلی ساکت و بی مراوده. فلهذا لطفا خروجی rss خود را مسدود نکنید. مدچکرم

     

    پاسخ:
    خیلی خیلی ممنون :) 
    ولی خب من اصلاً نمی‌تونم چیزهایی که توی ذهنمن رو تبدیل به کلمه و جمله و نوشته کنم. توی همه‌ی این پستا (مخصوصاً این یکی)، مطالب زیادی بوده که توی ذهنم داشتم و می‌خواستم بنویسم ولی چون نمی‌تونستم، بیخیالشون شدم. برای همین روی بلدنبودنم تاکید دارم :)))
    ای بابا، هر چی رشته بودم پنبه شد که، الآن حس می‌کنم دچار ضربه‌ی روحی شدم :)) با اجازه اون یه تیکه رو که بدآموزی داشت (:دی) سانسور کردم که ستاره‌هام دیگه از این هم کم‌زورتر نشن :)))
    شما لطف دارید. خروجی rss فعاله همیشه.
  • کوریون ‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌
  • خب اگر به ستاره بازی بود که باید "گس"وات رو هم ستاره دار میکردید. البته من سعی کردم خیلی محتاطانه حرف بزنم که لو نرید اما خب مگه چکی سفته ای چیزی دست کسی دارین؟:)) 

    بعدش هم این دنبال کننده ها مگه به دنباله تون وصل نیستند؟ خب هرجا برید دنبالتون میان دیگه؟ دیگه اینکه از اون پپسی‌فون تون:)) بک آپ دارید؟ یعنی میشه الان من بک آپ بگیرم حذف کنم و توی یک آدرس دیگه ریکاوری کنم؟! اگه جواب سوال آخر مثبته بهم یاد بدید. 

    نه بابا جان خوبی. من تعارفی و برهم کنشی نیستم. وقتی میگم خوبی بگو چشم. اون مشکل ایده و بیان هم که همه در طول تاریخ داشتند و دارند. از بزرگان ادبیات گرفته تا ما باقالی های وبلاگی:))

    منظور از باقالی در عبارت فوق خودم است. مرسی که فعاله همیشه. عرض ارادت و درود بیکران و اینجور چیزها

    پاسخ:
    حالا یه جا رم من ستاره‌دار نکردم، خودتون ستاره می‌خواین؟ :)))) نه چک و سفته ندارم، ولی یه سری تهدیدا در کمینه :دی.
    پپسی‌فون :)))))) نه همچین راهی نیست فک کنم. اگرم باشه من بلد نیستم. دنبال‌کننده‌ها خودی‌ان :))) 
    چشم :)) قانع شدم :دی. البته من شما رو اصلاً توی دسته‌ی «باقالی‌ها» قرار نمی‌دم. خواهش می‌کنم :)

    همین الآن که این متن رو خوندم، سر کلاسم و یکی از بچه‌ها داره ارائه میده

    و گفت ماها ژن خودخواهی داریم.. و بعله؛ آدمیزاد خودخواه‌ است.

    *

    فراموشی سخته؛ فردی که آلزایمر داره در یه حالت گمگشتگی زندگی میکنه... فرض کن، وقتی خاطراتش نیستن، انگار نصفه‌ست. بخشی ازش از بین رفته و دیگه نیست

    و اطرافیانش؟ پا به پای فراموش شدن‌هاش، می‌میرن و زنده می‌مونن..

    پاسخ:
    چیزی که الآن برام سوال شد اینه که خود کسی که فراموشی داره، متوجهه که بخشی از خاطراتش از بین رفته؟ 
    اگه متوجه نباشه، بهتره.

    یه جا نوشته بود آلزایمر گرفتن بزرگترها سختیش اینه که اونا بهت دهن کجی میکنن 

    ههههه قبل از اینکه بمیرم و فراموشم کنی خودم فراموشت کردم ها ها ها

    پاسخ:
    اینم نگاه جالبیه! :)))

    وقتی هممون خودخواهیم دیگه این قضیه بد به نظر نمی رسه 

    پاسخ:
    اوهوم :(
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">